بسم رب الصدیقین
خطاب به فرماندهان و رزمندگان اسلام:
- ما لشگر امام حسینیم، حسین وار هم باید بجنگیم، اگر بخواهیم قبر شش گوشه امام حسین (ع) را در آغوش بگیریم كلامی و دعایی جز این نباید داشته باشیم: «اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد.»
- اگر در پیروزیها خودمان را دخیل بدانیم این حجاب است برای ما، این شاید انكار خداست.
- اگر برای خدا جنگ میكنید احتیاج ندارد به من و دیگری گزارش كنید. گزارش را نگه دارید برای قیامت. اگر كار برای خداست گفتنش برای چه؟
- در مشكلات است كه انسانها آزمایش میشوند. صبر پیشه كنید كه دنیا فانی است و ما معتقد به معاد هستیم.
- هر چه كه میكشیم و هر چه كه بر سرمان میآید از نافرمانی خداست و همه ریشه در عدم رعایت حلال و حرام خدا دارد.
- سهلانگاری و سستی در اعمال عبادی تأناثثیر نامطلوبی در پیروزیها دارد.
- همه ما مكلفیم و وظیفه داریم با وجود همه نارساییها بنا به فرمان رهبری، جنگ را به همین شدت و با منتهای قدرت ادامه بدهیم زیرا ما بنا بر احساس وظیفه شرعی میجنگیم نه به قصد پیروزی تنها.
- مطبوعات ما جنگ را درشت مینویسد، درست نمینویسد.
- مسأله من تنها جنگ است و در همان جا هم مسأله من حل میشود.
- همواره سعیمان این باشد كه خاطره شهدا را در ذهنمان زنده نگه داریم و شهدا را به عنوان یك الگو در نظر داشته باشیم كه شهدا راهشان راه انبیاست و پاسداران واقعی هستند كه در این راه شهید شدند.
- من علاقمندم كه با بیآلایشی تمام، همیشه در میان بسیجیها باشم و به درد دل آنها برسم.
وصیتنامه اول:
... از مردم میخواهم كه پشتیبان ولایت فقیه باشند، راه شهدای ما راه حق است، اول میخواهم كه آنها مرا بخشیده و شفاعت مرا در روز جزا كنند و از خدا میخواهم كه ادامهدهنده راه آنها باشم. آنهایی كه با بودنشان و زندگیشان به ما درس ایثار دادند. با جهادشان درس مقاومت و با رفتنشان درس عشق به ما آموختند. از مسئولین عزیز و مردم حزبالهی میخواهم كه در مقابل آن افرادی كه نتوانستند از طریق عقیده، مردم را از انقلاب دور و منحرف كنند و الان در كشور دست به مبارزه دیگری از طریق اشاعه فساد و فحشا و بیحجابی زدهاند در مقابل آنها ایستادگی كنید و با جدیت هر چه تمامتر جلو این فسادها را بگیرید.
وصیت نامه دوم :
استغفرالله، خدایا امان از تاریكی و تنگی و فشار قبر و سوال نكیر و منكر در روز محشر و قیامت، به فریادم برس. خدایا دل شكسته و مضطرم، صاحب پیروزی و موفقیت تو را میدانم و بس. و بر تو توكل دارم. خدایا تا زمان عملیات، فاصله زیادی نیست، خدایا به قول امام خمینی [ره] تو فرمانده كل قوا هستی، خودت رزمندگان را پیروز گردان، شر مدام كافر را از سر مسلمین بكن. خدایا! از مال دنیا چیزی جز بدهكاری و گناه ندارم. خدایا! تو خود توبه مرا قبول كن و از فیض عظمای شهادت نصیب و بهرهمندم ساز و از تو طلب مغفرت و عفو دارم ... میدانم در امر بیت المال امانتدار خوبی نبودم و ممكن است زیادهروی كرده باشم، خلاصه برایم رد مظالم كنید و آمرزش بخواهید.
و السلام
حسین خرازی - 1/10/1365
به نام خدای شهیدان
سلام دوستان
در روزگاری که انسان فراموشکار همه چیز را به فراموشی می سپارد و در دنیایی که همه ی ظواهرش بوی ریا می دهد،کسانی بین ما هستند که از انها دور مانده ایم.دیروز جایتان خالی بود.محفلی داشتیم که میزبان ان شهدا بودند.دیروز روستای ما حال و هوای دیگری داشت،دیروز شهدا به ما رسم مهمانداری را یاد دادند،دیروز همه آمده بودند،دیروز صدای ما را فراموش نکنید شهدا تا عرش شنیده می شد،دیروز همش گریه بود،دیروز اشک شرمندگی بر چشمان جاری بود،دیروز جشن لاله های سرافراز روستای همگین بود،دیروز روز خدا بود،دیروز همه چیز بود،جاتون خالی،دیروز روز میثاق با شهدا بود،و دیروز روز...........بود.
لاله های سرافراز من،ای گلگون کفنان،ای ستارگان اسمان عشق،تولد یادبودتان مبارک.
شهید من ای پرستوی مهاجرم،پروازت مبارک.
می دانم که تو خوب می دیدی،که چطور آن کودک دبستانی که تازه یاد گرفته بابا را بنویسد،با تمام وجودش سالن را برای تو تزیین می کرد،تو می دیدی که چگونه بچه های هیئتی برای تو ،بی ریا ایستگاه صلواتی زده بودند.
تو می دیدی که چگونه آن پیرمرد،با دستان لرزان خویش برای تو آب و جاروب می کرد.
تو می دیدی که چگونه بوی خوش زائرین کربلا در حسینیه حضرت اباالفضل پیچیده بود.
دیروز فقط تو می دیدی.
دیروز وقتی سردار ملکی داشت سخنرانی می کرد،فقط تو اشکها را می دیدی.
صدای هق هق مادرانتان را فقط تو شنیدی.دیروز تو فقط مال خودت نبودی.دیروز تو مال تمام مردم بودی.دیروز وقتی صدای موزیک بر سر قبور مطهرتان طنین انداز شد و امیران ارتش و سرداران سپاه و تمام آحاد مردم حضور داشتند،فقط تو بودی.
شهدا شرمنده ایم.به خدا شرمنده ایم.
ولی اله عزیز، تو اولین شهید این روستا بودی که نام زیبایت بر سر در مدرسه حک گردید که به تمام آن کودکانی که برای تو جشن گرفتند بگویی به تحصیل علم بپردازند.
حمزه علی و مرتضی ،دیروز پدر و مادر شما در این دنیا نبودند،اما مردم آمدندو گفتند شما فرزندان تمامی ما هستید.
نبی اله،دیروز خیلی مظلومانه تر از همیشه برایت گریه کردند.دیروز تو پدر و مادر پیرت را به نظاره نشسته بودی،دیروز تو درس مهربانی را باز یاد آوری کردی.
رحمت اله،ای سید بزرگوار،دیروز دیدی که چگونه مادری که برایت هم پدر بود و هم مادر،قبرت را در بغل گرفته بود.
ولی اله بسیجی،وصیت نامه ات را خواندم،دیدم که سفارش بچه ها را به مادرشان کرده بودی،الحق و الانصاف که خوب به جا آورده بود،دیروز دختران کوچک تو پزشکان نامی امروز شده بودند،مرحبا به این همسر شهید.
ذولفعلی مهربان،دیرز دیدی که پدرو مادرت همان اوان صبح ،چگونه مزارتان را با آب و گلاب شستشو دادند.
قربانعلی ای جوان فهمیده،تو جبهه را به دانشگاه تهران ترجیح دادی و به همه فهماندی که جبهه بالاترین دانشگاههاست.
محمود عزیز،تو دیروز ناله های مادری را شنیدی که برای تو لباس دامادی مهیا کرده بود.
مهدی جان،ورزشکار با مرام، تو شهید راه تهاجم فرهنگی گشتی،تو برای مبارزه با مواد مخدر شهید شدی و یاد دادی که این انقلاب و این اسلام حالا حالاها خون می خواهد.
شهیدانم، شماها لاله های سرافراز این روستا لقب گرفتید و باز تولد یادبودتان را تبریک می گویم.
اسطوره های عاشقی مان مرده بودند حق خدا و حق ما را خورده بودند
دیگر سکوتم مولوی دیگر نیرزد در گور باشی استخوان هایت بلرزد
سنگینی دوران که حشر کائنات است کی فاعلاتن فاعلاتن فاعلات است
گفتی به دور شمس خود پروانه گشتی اما بگو مانند من دیوانه گشتی؟
گفتی که چشمانش تو را اعجاز می کر شمس من اما درب خیبر باز می کرد!
شمست طبیب ماهر دل ها اگر بود در حاج عمران شمس من امدادگر بود
میدان عشق شمس تورا گریکه اش کرد میدان مین شمس مرا صد تکه اش کرد
شمس تو گر از خم می سیراب می شد بهر شهادت شمس من بی تاب می شد
بگذار در کنج خراباتش بمیرد تا شمس من سهم غذایش را بگیرد
وقتی که خون درقلب شمسم لخته می شد ای مولوی دکان شمست تخته می شد
شمس مرا در خط مرزی یربریدند با شیشه در شهر سنندج سر بریدند
خیل خوارج آنفدر تزویر کردند تا شمسس زخمی مرا زنجیر کردند
از هر درختی چوبه ی داری نشاندند شمس مرا آخر به زندان ها کشاندند
خیل خوارج آنقدر اندیشه کردند خون دل شمش مرا در شیشه کردند
بردند و بشکستندو سوزاندند و رفتند هر شیء با قیمت گرا نیدند و رفتند
اسب و تفنگ و مهر وتسبیح مرا نیز قرآن و اشعار و مفاتیح مرا نیز
پاداش عمری عاشقی آیا همین است؟ آقا دل مردم!! دل مردم غمین است!!
برای دوری یاران چرا نمی لرزد
دلی که سنگ شده از قصاوت بی حد
دمی بیاد شهیدان چرا نمی لرزد
ز فعل زشت من عرش خدا به لرزه آمده
ز ارتکاب گناهان چرا نمی لرزد
لطافت از دل من رفته و دلم مرده
به وقت خواندن قرآن چرا نمی لرزد
میا مجلس ذکرم ولی دلم آرام
به شوق دیدن جانان چرا نمی لرزد
نمی تپد دل من لحظه ایی خدا گونه
شده سراچه ی شیطان چرا نمی لرزد
وجود کاهل من در سکون بی فکریست
به زیر کوه گناهان چرا نمی لرزد
دلم زدیدن هر روی خوش به لرزه آمده
بیاد مه روی دوران چرا نمی لرزد
دل خراب من از دوری گل زهرا سلاماللهعلیه است
نگار مانده به هجران چرا نمی لرزد
سالی گذشت... باز نیامد، و َعید شد
گیسوی مادرم از غم بابا سپید شد
امروز هم نیامد و غم خانه را گرفت
امروز هم دو مرتبه باران شدید شد
مادر کنار سفره کمی بغض کرد و گفت:
امسال هم بدون تو سالی جدید شد
ده سال تیر و آذر و اسفند و ... خون دل
تا فاو و فکه رفت ولی نا امید شد
ده سال گریه های مرا دید و گریه کرد
حرفی نزد، نگفت: چرا ناپدید شد
ده سال، رنگ پنجره های اتاق من
همرنگ چشم های سیاه و سفید شد
بعد از گذشت این همه دلواپسی و رنج
مادر نگفته بود که بابا شهید شد
به نام خدای شهیدان
به اطلاع دوستان عزیز می رساند اولین یادواره شهدای روستای همگین در مورخه ۱/۷/۱۳۸۹ از ساعت ۱۴الی ۱۶در محل گلستان شهدای روستا برگزار می گردد.لذا به همین منظور جلسات متعددی برگزار گردیده است که اهم جلسات به طور خلاصه به عرض خواهد رسید.
جلسه مورخه ۶/۵/۱۳۸۹
این جلسه در ساعت ۲۱۰۰درمحل حسینیه حضرت ابالفضل(ع) روستا با حضور خانواده های محترم شهدا،دهداری و اعضای شورای اسلامی روستا،هیئت امنای هیئات مذهبی حضرت ابالفضل(ع)/حضرت قائم ال محمد(ع)/حضرت علی اکبر(ع)،شورای پایگاه بسیج مالک اشتر و ام فروه و معتمدین محل تشکیل گردید.
در این جلسه اعضای کمیته ها به شرح زیر تعیین گردیدند.
کمیته فرهنگی:
اقایان بهنام بختیاری،اکبر ممتاز،عباس جهانبخش،مصطفی جهانبخش،اعضای بسیج خواهران و برادران،مدارس
کمیته تدارکات:
آقایان بهمن سالخورده،ابراهیم قلعه سفیدی،قربانعلی ممتاز،سجاد برزکار،علی جهانبخش،محمد برزکار،جمال ممتاز،سید نعمت اله اسحاقی،ابراهیم جهانبخش(محمد)،عزت اله جهانبخش،خداداد بهرامی
کمیته تبلیغات:
آقایان ایمان جهانبخش،حمزه علی یعقوبی،رمضانعلی ممتاز،کربلایی عباسعلی یعقوبی،حاج رمضانعلی یعقوبی
کمیته مالی:
آقایان علی جهانبخش،بهمن سالخورده،حاج نادعلی جهانبخش
کمیته انتظامات:
آقایان فضل اله سالخورده،حمزه علی کیانی،سعید اسحاقی
کمیته صوت:
آقایان ابراهیم جهانبخش،جلال ممتاز،حاج حجت اله اسحاقی
جلسه مورخه ۱۳/۵/۱۳۸۹
این جلسه با حضور اعضای کمیته فرهنگی تشکیل گردید.
جلسه مورخه ۲۵/۵/۱۳۸۹
در این جلسه اعضای کمیته تدارکات حضور داشتند و مقرر گردید جلسه آینده ی این کمیته در مورخه۶/۶/۱۳۸۹تشکیل گردد.
سفره عقد
عاقد دوباره گفت : وکیلم ؟ ... پدر نبود
ای کاش در جهان ره و رسم سفر نبود
گفتند : رفته گل ... نه گلی گم ... دلش گرفت
یعنی که از اجازه بابا خبر نبود
هجده بهار منتظرش بود و برنگشت
آن فصل های سرد که بی درد سر نبود
ای کاش نامه ای ، خبری ، عطر چفیه ای
رویای دخترانه او بیشتر نبود
عکس پدر ، مقابل آیینه ، شمعدان
آن روز دور سفره به جز چشم تر نبود
عاقد دوباره گفت وکیلم ؟ ... دلش شکست
یعنی به قاب عکس امیدی دگر نبود
او گفت با اجازه بابا ، بله بله
مردی که غیر خاطره ای مختصر نبود
پروانه نجاتی
تعداد صفحات : 2